چهارشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۶

درباره فیلم "شاهد مرگ" اثر کوئنتین تارانتینو

سیاوش خائف
















نبرد هیولاها

در مورد آثار کوئنتین تارانتینو می‌توان مشخصه‌هایی را برشمرد که بسیاری تماشاگران به‌عنوان خرده از سینمای این کارگردان می‌گیرند؛ داستان‌هایی که تعریف می‌کند چندان ارزشمند نیستند، خشونت بیش از حد و کاریکاتورگونه‌‌ی سینمای او بی‌منطق و بی‌دلیل است، بسیاری از سکانس ها را از فیلم‌های دیگر می‌دزدد ویا دیالوگ‌هایش اغلب بی‌معنی و تا حدی مهمل است. بله، تارانتینو سینماگر فرهیخته‌ای نیست اما در فستیوال کن در مقابل «قرمز» ساخته‌ی «کریشتف کیشلوفسکی» قرار گرفت. فیلمی زاده‌ی اروپای ایدئولوگ، به شدت تفسیرپذیر و سرشار از مضامین غایی چون تقدیر،هویت انسان و هنر. اما آنچه «داستان عامه پسند» داشت طبهکارهایی خرده‌پا، مشتی دیالوگ بی‌سروته و خشونتی اغراق شده با روایتی نامنظم بود. پس با وجود ارزش‌های غیرقابل انکار فیلم کیشلوفسکی، موفقیت تارانتینو می‌توانست به این دلیل باشد که درواقع نوید جریان جدید، تازه‌ نفس و کاملا متفاوتی را در سینما می‌داد که آنقدربا اروپا فاصله داشت تا در «شاهد مرگ» یکی از دختران از یافتن حتی یک مجله ایتالیایی در نقطه‌ی دورافتاده در تگزاس اظهار تعجب ‌کند. حال نکته اینجاست که جریان سازی تارانتینو با چه ساز و کاری انجام می‌گیرد؟ علاقه‌ی او به قصه‌های عامه‌پسند چه نتیجه‌ای دربر دارد؟ خشونتی که جوهره‌ی سینمای تارانتینو است چه کارکردی می‌تواند داشته باشد؟ اگر فیلمساز هموطنش «مارتین اسکورسیزی» اعمال خشن شخصیت‌ها را وسیله‌ای برای بررسی نقش خشونت در جامعه‌ی امریکا قرار می‌دهد و ما را وادار به قضاوت می‌کند، در مورد تارانتینو چرا به‌نظر می‌رسد که فقط شکلی کاریکاتورگونه و نمایشی دارد؟ من در ادامه سعی می‌کنم که صرفن برخی از این دلایل را با بررسی آخرین اثرش ردیابی کنم.ا

ا«شاهد مرگ» بی‌شک بازسازی نوستالژیک و تقریبن وفادارنه‌ی فیلم‌های ارزان قیمت درجه «ب» سال‌های دور و نزدیک سینمای امریکاست. فیلم‌هایی که به‌نظرنگارنده در زیرمجموعه‌ای که لیندا ویلیامز «ژانرهای بدنی» می‌نامد قرار می‌گیرند. تاثیرات اینگونه فیلم‌ها بر روی تماشاگر بیشتر فیزیکی است و واکنش‌ها بسته به ژانر فیلم می‌تواند از قبیل سیخ شدن موها، احساس لذت جنسی ویا جاری شدن سیلی از اشک باشد. فراوانند فیلم‌های سرگرم کننده‌ی ترسناک، ملودرام، اروتیک و بزن بکش که در دهه‌های مختلف امریکا ساخته می‌شوند. تارانتینو شیفته‌ی این فیلم‌هاست و البته کار ارزشمند او مطالعه و بررسی شکل تاثیراتشان نیز است. در اغلب فیلم‌های به اصطلاح «قاتلین زنجیره‌ای» می‌بینیم که چطور دختران زیبا و معصوم به طرز فجیعی قربانی هیولاها و قاتلان سریالی می‌شوند. آنها به‌راحتی غافلگیر شده و برای تاثیرگذاری بیشتر این اتفاق، در دقایقی قبل از غافلگیر شدن، چه اعمال سرخوشانه‌ای را که انجام نمی‌دهند و چه دیالوگ‌های احمقانه‌ای که رد و بدل نمی‌کنند تا ناگهان در حین این غفلت طعمه شوند. حال تارانتینو درمورد گروه دختران جوان نیمه‌ی اول فیلمش که همین سرنوشت شوم انتظار آنها را می‌کشد، لحظات قبل ازحادثه را به فصلی بسیار طولانی (تقریبن نیمی از فیلم) در کافه تعمیم می‌دهد. بنابراین تماشاگر همراه دختران و قاتل دقایقی طولانی را می‌گذراند، با آنها احساس همدلی می‌کند، از گوشه‌ای به گوشه‌ی دیگر کافه پرسه می‌زند، به موسیقی گوش می‌دهد، از مسائل خصوصی آنها تا حدی آگاه می‌شود، از دیدن بدن‌هایشان لذت می‌برد و درواقع وقت می‌گذراند. سکانس‌های کوتاه زیادی هستند که باهم فصل طولانی کافه را می‌سازند، فصلی که قرار بود در فیلم‌های درجه «ب» فقط لحظاتی کوتاه باشند. از سویی دیگر «اتومبیل» نیز نقشی بسیار فراتر از یک دستمایه جهت ایجاد صحنه‌های پرحادثه بازی می‌کند، چراکه دیدگاه اصلی فیلم درهر دونیمه به دیدگاه اتومبیل تبدیل می‌شود و پاهای ظریف زنانه سرخوشانه (در نماهای درشت) برروی این غول آهنین که جور آنها را می‌کشد استراحت می‌کنند.«بدلکار مایک» همانطورکه از نامش پیداست کاملا وابسته به اتومبیل خود و تنها با آن است که به قدرت دست پیدا می‌کند. گویی اتومبیل هویت خشن مردانه‌ایست که در سکانس تصادف یک به یک سرنوشت دخترانی را که طی همان فصل کافه شناخته‌ایم رقم می‌زند. به تعبیر دیگر، فورد کوگار مشکی رنگ «بدلکار مایک» آن هیولای قاتلیست که در کمین دختران نشسته است. همچنین با توجه به روند فیلم از ابتدا و شکل اجرای
تصادف ب(مشاهده جداگانه تکه تکه شدن هریک از بدن‌ها)، همان تاثیر سادیسمی- مازوخیستی فیلم‌های هولناک درجه «ب» برروی تماشاگر پابرجاست.ا

در نیمه‌ی دوم فیلم وضعیت کمی فرق می‌کند. گروه دوم دختران به اتومبیل علاقه‌مند اند. آنها سوار فورد موستانگ دهه‌ی شصت هستند و بعد شیفته‌ی یک دوج چلنجر از همان دهه می‌شوند تا با آن لذت رانندگی و بدلکاری را تجربه کنند. بنابراین دختران زیبا و ظریف حتی به قدرتی فراتر از نیروی مردانه‌ی «بدلکار مایک» دست می‌یابند، چراکه در رویارویی با او توسط اتومبیل‌شان پیروز می‌شوند وشاید نظام مردسالارانه که موقعیت خود را به‌شدت متزلزل می‌بیند، یکی دیگر از دستاویزهای خود که دستاوردی صنعتی است را نیزمی‌بازد. درضمن نباید فراموش کنیم که اتومبیل های انتخابی تارانتینو از دهه‌های شصت و هفتاد می‌آیند. سالهایی که این محصول نقش بسیار مهمی را در فرهنگ امریکایی‌ها ایفا می‌کرد. در آن سالها امریکا بیش از هفتاد درصد اتومبیل‌های جهان را داشت و سالانه بیش از یک میلیون امریکایی بر اثر سوانح رانندگی جان خود را ازدست می‌دادند. در همین دوران طغیان زنان بخصوص در آثار سینمایی را شاهد بودیم و همچنین ژانر جاده‌ای دچار تحولاتی شده بود که مهم ترین آن از دست رفتن معصومیت و پاکی جیمزدین وار رانندگانش بود. این اهریمن صنعتی که لذتی ویرانگر را به ارمغان می‌آورد، در غرایز «بدلکار مایک» نهادینه شده است و از طرفی می‌توان میزان توجه او به غرایز خود را ازطریق شکل غذا خوردن (در نمای درشت) و چشم چرانی از دختران جستجو کرد.ا

بازیگوشی تارانتینو در بازتاب مؤلفه‌های فیلم‌های درجه‌ی «ب» از این هم فراتر می‌رود. حتمن به‌یاد داریم که در اینگونه فیلم‌ها چگونه به علت ارزانی تولید و درنتیجه کیفیت بد نگاتیو، بسیاری از تصاویر فیلم ناخواسته از بین می‌رفت. در «شاهد مرگ»، تارانتینو با بکارگیری همین ویژگی، پلان‌هایی را آگاهانه از روند فیلم حذف می‌کند که مهمترین آنها آخرین دقایق حضور دختران در خانه قبل از عزیمت به سمت کافه و همچنین واپسین لحظاتی است که ا«بدلکار مایک» با آنها در کافه می‌گذراند. کارگردان با حذف تعدادی از پلان‌های کلیدی، روند منظم فعالیت ذهنی تماشگر را مختل کرده و او را وادار به تصویرسازی می‌کند.ا

در نهایت کوئنتین تارانتینو در آخرین اثر خود اینبار به سراغ نوع خاصی از فرهنگ عامه نرفته، بلکه یک کالای فرهنگی مورد استفاده‌ این قشر را انتخاب می‌کند و چون کالای فوق از جنس سینماست-ونه تلوزیون که به‌عنوان سوژه در قصه قرار گیرد-، دست به بازسازی آن توسط اثر سینمایی خود می‌زند. آنگاه در بازتولید و رهاسازی مؤلفه‌های فیلم‌های درجه‌ی «ب» این نکته را به ما یادآور می‌شود که چگونه از ابزار اولیه‌ای چون تصویر و صدا لذت می‌بریم.بنابراین اگر این اصل را بپذیریم که روایت سینمایی متشکل از تکنیک، ساختار و سبک بخش عمده‌ای از تجربه‌ی کلی تماشاگر را تشکیل می‌دهد، پس «شاهد مرگ» نه‌تنها همان تاثیرات فیزیولوژیک را بر تماشاگر دارد، بلکه مطالعه‌ی زیبایی شناختی چگونگی این تاثیرات نیز هست.ا